درباره وبلاگ www.partyblog.lxb.ir www.armaghancomputer.lxb.ir موضوعات
![]()
.*. عشق .*. دو شنبه 29 / 11 / 1390برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : آرش
سلام دوستان مرسی به وبلاگم سر زدین لطفا نظر یادتون نره عضو وبلاگم شین تا مطلب بفرستم براتون اگر هم می خواین جدیدترین مطالب وبلاگم به ایمیلتون ارسال بشه در خبرنامه وبلاگ عضو بشین.
با تبادل لینک موافقم از تبادل لینک هوشمند استفاده کنین.
اگر می خواهید متنی برایم ارسال کنید که در وبلاگم بذارم یا اگر با تبادل لوگو موافقین بر روی ارتباط با ما کلیک کنید. ![]() ![]() پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به اوزد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. بقیه ادامه مطلب ![]() ![]() ادامه مطلب ... دو شنبه 15 / 11 / 1390برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : آرش
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! ![]() ![]() پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود.......... بقیه ادامه مطلب ![]() ![]() ادامه مطلب ... غضنفر در يك تست هوش دردانشگاه كه جايزه يك ميليون دلاري براش تعيين شده شركت كرد
بقیه در ادامه مطلب جالبه بخونین
![]() ![]() ادامه مطلب ... شنبه 24 / 8 / 1390برچسب:داستان عاشقانه,هیچوقت زود قضاوت نکن,داستان,عاشقانه,غمگین, :: 15:17 :: نويسنده : آرش
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ......
بقیه در ادامه مطلب ![]() ![]() ادامه مطلب ... آموزش فال با پاسور قسمت دوم
فال عشق
برای مشاهده روی ادامه مطلب کلیک کنین.
فقط مخصوص اعضا میباشد.
بعد از کلیک بر روی ادامه مطلب صفحه ای باز می شود برای عضویت شما
![]() ![]() ادامه مطلب ... خورشيد چراغکي ز رخسار عليست / مه نقطه کوچکي ز پرگار عليست
............................*.only eshgh.*.......................... خدايا به حق شاه مردان / مرا محتاج نامردان مگردان
............................*.only eshgh.*.......................... بقیه در ادامه مطلب
![]() ![]() ادامه مطلب ... آموزش فال با پاسور
برای مشاهده روی ادامه مطلب کلیک کنین.
فقط مخصوص اعضا می باشد.
بعد از کلیک روی ادامه مطلب صفحه ای باز می شود برای عضویت شما
![]() ![]() ادامه مطلب ... یه سوییچ میگیرن کف دستاشون ... میگن ما بنز داریم جون آقاشون
یه گوشی میخرن بدون سیم کارت ... کشکی میگیرن در گوشاشون
ناخون میزارن 200-300 متر ... همچین یه نمور قد باباشون
یه کیف میگیرن زیر بغلاشون ... روش میزنن عکس رفیقاشون
قرمز میکنن دور لباشون ... مشکی میکنن دور چشاشون
ای بابا خسته شدم از بس که گفتم ... در موررد این افاده هاشون ![]() ![]() به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد. ![]() ![]() هرگز به كسي نگاه نكن وقتي قصد دروغ گفتن داري! هرگز به كسي محبت نكن وقتي قصد شكستن قلبش را داری !!! هرگز قلبي را قفل نكن وقتي كليدش را نداري!!
وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!! کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن ! نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه !!! ![]() ![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |